Saturday, July 21, 2007
تو که نازنده بالا دلربایی
آواز دشتی شعر: باباطاهر و عطار آلبوم: شب، سکوت، کویر |
(دشتی بیرجندی)
|
تو که نازن،ده با،لا، دل،ربا،ی،ی «آخ»
|
تو که بی سرمَه چش،مو،ن، سرمَه،سا،یی
|
تو که مُشکین، دو گیسو، در قفا،یی
|
به مو گویی، که سرگر،د،ون، چرایی، سرگردون، چرایی «داد و بیداد، ای دل»
|
(دشتی بیرجندی)
|
بمی،رم، تا، تو چش،م تر، نبی،نی «دلم وای»
|
شرا،ر آ،ه پر،آذر، نبی،نی
|
چنا،ن از، آ،تش، عش،قت، بسو،زُ،م
|
که از، مو رن،گ خاکستر، نِبین،ی «داد و بیداد»
|
(دشتی بیرجندی)
|
دلُم، دردی، که دا،رد، با که گو،ی،د
|
گنه، خود کر،ده تا،وا،ن از، که جو،ی،د
|
(دشتی بیرجندی)
|
دری،غا نیست، هم،در،دی، م،وا،فق
|
که بر، بخت، بَدُم، خوش، خوش، ب،مو،ید، خوش خوش، ب،مو،ی،د
|
(دشتی بیرجندی)
|
گل وصل،ت، فرا،موشم، نگر،د،د
|
و گر، خار از، سر، گورم، برو،ید
|
(دشتی بیرجندی)
|
سیه، بخ،تُم، که بخ،تُم، وا،ژ،گو،ن، بی، وا،ژ،گو،ن، بی
|
سیه روزُم، که رو،زُم، تی،رهگو،ن، بی، تی،رهگو،ن، بی
|
شدُم، مح،نتکَش، کوی، مُ،حِ،ب،ت «آخ»
|
ز دس،ت، دل، که یا، رب، «آخ» که یا، رب، غرق خو،ن بی، غرق خون بی
|
(درآمد شور محلی)
|
ز عش،قِت، سوخ،تُم، ای جان، کجا،ی،ی، جان ک،جا،یی
|
بمان،دُم، بی، سر و، سامان، ک،جا،ی،ی «آخ» کجا،ی،ی
|
(درآمد شور محلی)
|
نه جا،نی و، نه غیر از جان، چه، چی،زی، «آخ» چه چی،زی
|
نه در جان، نه برون از جان، کجای،ی «آخ» کجا،یی کجا،ی،ی
|
۱ | تو که نازنده بالا دلربایی | تو که بی سرمه چشمون سرمهسایی | |
۲ | تو که مشکین دو گیسو در قفایی | به مو گویی که سرگردان چرایی | |
۱ | بمیرم تا تو چشم تر نبینی | شرار آه پرآذر نبینی | |
۲ | چنان از آتش عشقت بسوزم | که از مو رنگ خاکستر نبینی | |
۱ | دلم دردی که دارد با که گوید | گنه خود کرد تاوان از که جوید | |
۲ | دریغا نیست همدردی موافق | که بر بخت بدم خوش خوش بموید | |
۳ | مرا گفتی که ترک ما بگفتی | به ترک زندگانی کس بگوید | |
۴ | کسی کز خوان وصلت سیر نبود | چرا باید که دست از تو بشوید | |
۵ | ز صد بارو دلم روی تو بیند | ز صد فرسنگ بوی تو ببوید | |
۶ | گل وصلت فراموشم نگردد | وگر خار از سر گورم بروید | |
۷ | غم درد دل عطار امروز | چه فرمایی بگوید یا نگوید | |
۱ | سیه بختم که بختم واژگون بی | سیه روزم که روزم تیرهگون بی | |
۲ | شدم محنتکش کوی محبت | ز دست دل که یا رب غرق خون بی | |
۱ | ز عشقت سوختم ای جان کجایی | بماندم بی سر و سامان کجایی | |
۲ | نه جانی و نه غیر از جان چه چیزی | نه در جان نه برون از جان کجایی | |
۳ | ز پیدایی خود پنهان بماندی | چنین پیدا چنین پنهان کجایی | |
۴ | هزاران درد دارم لیک بی تو | ندارد درد من درمان کجایی | |
۵ | چو تو حیران خود را دست گیری | ز پا افتادهام حیران کجایی | |
۶ | ز بس کز عشق تو در خون بگشتم | نه کفرم ماند و نه ایمان کجایی | |
۷ | بیا تا در غم خویشم ببینی | چو گویی در خم چوگان کجایی | |
۸ | ز شوق آفتاب طلعت تو | شدم چون ذره سرگردان کجایی | |
۹ | شد از طوفان چشمم غرقه کشتی | ندانم تا درین طوفان کجایی | |
۱۰ | چنان دلتنگ شد عطار بی تو | که شد بر وی جهان زندان کجایی |
<< بازگشت به صفحه اصلی