Tuesday, January 29, 2008
همای اوج سعادت به دام ما افتد
آواز بیات اصفهان شعر: حافظ، دو بیت آخر از باباطاهر آلبوم: جان عشاق |
(درآمد اصفهان)
|
همای اوج سعاد،ت؛ به د،ا،م ما افتد
|
همای اوج سعاد،ت به د،ام ما افت،د
|
اگر تو را گذر،ی بر مقا،م ما ا،فت،د
|
(جامهدران)
|
حبابو،ار، براند،ازم از نشاط ، کل،اه
|
اگر ز ر،وی تو عکس،ی، به جام ما افتد
|
(بوسلیک)
|
شبی که ماه مر،اد؛ از اف،ق طل،وع کن،د
|
شب،ی که ماه مر،اد از افق، طل،وع کن،د
|
بود، که پر،تو ن،ور،ی، به بام ما افت،د
|
(بیات راجع)
|
مل،وک ر،ا، چو ره خاک،ب،وس این در ن،یست
|
کی التف،ا،ت، مج،ا،ل، سلام ما افت،د
|
(عشاق)
|
چو جان فد،ای لب،ت، شد، خیال م،یب،ست،م
|
که قطرها،ی ز زلال،ش
|
که قطرها،ی، ز زل،الش، به کام ما افت،د
|
(عشاق+قرچه+فرود به عشاق)
|
خی،ال زل،ف تو گف،ت،ا که جان وس،یله مس،از
|
خی،ال زل،ف تو گفت،ا که ج،ان وسیله مس،از
|
کزین شک،ار؛ فر،او،ان، به د،ام م،ا افت،د
|
(بوسلیک+فرود)
|
ز خ،اک ک،وی ت،و؛ ه،ر د،م، که دم، زن،د، حاف،ظ
|
نسی،م گل،شن ج،ان، د،ر مش،ام م،ا افتد
|
(جامهدران+فرود)
|
به ن،اامی،دی از این در، مرو؛ بزن فال،ی
|
بو،د، که قرعه د،ول،ت؛ به ن،ام م،ا افتد
|
بو،د که قرعه دولت، به نام ما افت،د
|
(سوز و گداز)
|
نگ،ار،ین،ا؛ دل و، ج،انُ،م؛ تِه د،ار،ی
|
همه، پی،د،ا؛ و پن،هانُ،م، تِه د،اری
|
نم،ید،ونُ،م، که این، د،رد، از که دی،رُ،م
|
همین، دونُم، که در،م،انُ،م، تِه د،اری
|
همین د،ونُ،م، که درم،انُم، تِه د،ار،ی
|
۱ | همای اوج سعادت به دام ما افتد | اگر تو را گذری بر مقام ما افتد | |
۲ | حباب وار براندازم از نشاط کلاه | اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد | |
۳ | شبی که ماه مراد از افق شود طالع | بود که پرتو نوری به بام ما افتد | |
۴ | به بارگاه تو چون باد را نباشد بار | کی اتفاق مجال سلام ما افتد | |
۵ | چو جان فدای لبش شد خیال میبستم | که قطرهای ز زلالش به کام ما افتد | |
۶ | خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز | کز این شکار فراوان به دام ما افتد | |
۷ | به ناامیدی از این در مرو بزن فالی | بود که قرعه دولت به نام ما افتد | |
۸ | ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ | نسیم گلشن جان در مشام ما افتد | |
۱ | نگارینا دل و جانم ته دیری | همه پیدا و پنهانم ته دیری | |
۲ | نمیدانم که این درد از که دیرم | همیدانم که درمانم ته دیری |
<< بازگشت به صفحه اصلی