Tuesday, February 03, 2009
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی
آواز همایون شعر: عراقی آلبوم: همایون مثنوی |
(درآمد اول همایون)
|
بود آیا
|
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی
|
گره از کار فروبسته ما بگشایی
|
گره از کار فروبسته ما بگشایی
|
(درآمد دوم همایون)
|
نظری کن
|
نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی
|
گذری کن
|
گذری کن که خیالی شدم از تنهایی
|
(چکاوک)
|
گفته بودی که بیایم
|
گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو
|
گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو
|
من به جان آمدم
|
من به جان آمدم اینک تو چرا مینایی
|
(حصار)
|
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
|
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
|
عاقبت چو سر زلف تو شدم سودایی
|
عاقبت چو سر زلف تو شدم سودایی
|
(بیات راجع)
|
همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب
|
همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب
|
به که بینم که تویی چشم مرا بینایی
|
(بیات راجع+حزین)
|
پیش ازین گر دگری در دل من میگنجید
|
پیش ازین گر دگری در دل من میگنجید
|
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی
|
(عشاق)
|
جز تو
|
جز تو اندر نظرم هیچ کسی میناید
|
جز تو اندر نظرم هیچ کسی میناید
|
وین عجبتر
|
وین عجبتر که تو خود روی به کسی ننمایی
|
(عشاق)
|
گفتی
|
گفتی از لب بدهم کام عراقی روزی
|
وقت آن است
|
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی
|
(عشاق+فرود به شور)
|
بیا که بی تو به جان آمدم ز تنهایی
|
نماند صبر و
|
نماند صبر و مرا بیش از این شکیبایی
|
(درآمد شور)
|
بیا که جان مرا بی تو نیست برگ حیات
|
بیا
|
بیا که چشم مرا بی تو نیست بینایی
|
(رضوی)
|
ز بس که بر سر کوی تو
|
ز بس که بر سر کوی تو نالهها کردم
|
بسوخت بر من مسکین دل تماشایی
|
(جامهدران+فرود به همایون)
|
ز چهره پرده برانداز
|
ز چهره پرده برانداز تا سراندازی
|
روان فشاند بر روی تو ز شیدایی
|
(قرایی در پرده افشاری)
|
دلی دارم چه دل؟ محنت سرایی
|
که در وی خوشدلی را نیست راهی
|
(رُهاب)
|
دل مسکین چرا غمگین نباشد
|
که در عالم نیابد دلربایی
|
(رُهاب)
|
چگونه غرق خونابه نباشم
|
که دستم مینگیرد آشنایی
|
(عراق)
|
بمیرد دل چو دلداری نبیند
|
بمیرد دل چو دلداری نبیند
|
بکاهد جان چو نبود جانفزایی
|
(عراق)
|
بنالم بلبل آسا
|
بنالم بلبل آسا چون نیابم
|
ز باغ دلبران بوی وفایی
|
(عراق+حزین)
|
نه دل را در تحیر پایبندی
|
نه جان را جز تمنا دلگشایی
|
(عراق+ورود به اصفهان)
|
در این وادی فرو شد کاروانها
|
که کس نشنید آواز درایی
|
(بیداد)
|
در این ره هر نفس صد خون بریزد
|
در این ره
|
در این ره هر نفس صد خون بریزد
|
نیارد خواستن کس خونبهایی
|
(درآمد همایون)
|
دل من چشم میدارد
|
دل من چشم میدارد کزین ره
|
بیابد بهر چشمش توتیایی
|
بیابد بهر چشمش توتیایی
|
(بختیاری)
|
چه خوش باشد
|
چه خوش باشد که دلدارم تو باشی
|
تو باشی
|
ندیم و مونس و یارم تو باشی
|
(بختیاری)
|
دل پردرد را درمان تو سازی
|
شفای جان بیمارم تو باشی
|
(نی داوود)
|
اگر جمله جهانم خصم گردند
|
اگر جمله جهانم خصم گردند
|
نترسم چون نگهدارم تو باشی
|
نترسم چون نگهدارم تو باشی
|
(دیلمان در پرده دشتی)
|
همینالم
|
همینالم چو بلبل در سحرگاه
|
به بوی آنکه گلذارم تو باشی
|
(دیلمان)
|
چو گویم وصف حسن ماهرویی
|
غرض زان زلف و رخسارم تو باشی
|
غرض زان زلف و رخسارم تو باشی
|
(فرود به شور)
|
اگر نام تو گویم ور نگویم
|
مراد جمله گفتارم تو باشی
|
(برگشت به همایون)
|
از آن دل در تو بندم چون عراقی
|
که میخواهم که دلدارم تو باشی
|
۱ | بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟ | گره از کار فروبستهی ما بگشایی؟ | |
۲ | نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی | گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی | |
۳ | گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو | من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی؟ | |
۴ | بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال | عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی | |
۵ | همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب | به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی | |
۶ | پیش ازین گر دگری در دل من میگنجید | جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی | |
۷ | جز تو اندر نظرم هیچ کسی میناید | وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی | |
۸ | گفتی: از لب بدهم کام دل عراقی روزی | وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی | |
۱ | بیا، که بیتو به جان آمدم ز تنهایی | نمانده صبر و مرا بیش ازین شکیبایی | |
۲ | بیا، که جان مرا بیتو نیست برگ حیات | بیا، که چشم مرا بیتو نیست بینایی | |
۳ | بیا، که بیتو دلم راحتی نمییابد | بیا، که بیتو ندارد دو دیده بینایی | |
۴ | اگر جهان همه زیر و زبر شود ز غمت | تو را چه غم؟ که تو خو کردهای به تنهایی | |
۵ | حجاب روی تو هم روی توست در همه حال | نهانی از همه عالم ز بسکه پیدایی | |
۶ | عروس حسن تو را هیچ درنمییابد | به گاه جلوه، مگر دیدهی تماشایی | |
۷ | ز بس که بر سر کوی تو نالهها کردم | بسوخت بر من مسکین دل تماشایی | |
۸ | ندیده روی تو، از عشق عالمی مرده | یکی نماند، اگر خود جمال بنمایی | |
۹ | ز چهره پرده برانداز، تا سر اندازی | روان فشاند بر روی تو ز شیدایی | |
۱۰ | به پرده در چه نشینی؟ چه باشد ار نفسی | به پرسش دل بیچارهای برون آیی! | |
۱۱ | نظر کنی به دل خستهی شکسته دلی | مگر که رحمتت آید، برو ببخشایی | |
۱۲ | دل عراقی بیچاره آرزومند است | امید بسته که: تا کی نقاب بگشایی؟ |
<< بازگشت به صفحه اصلی