اگر قصد دیدن سایت رسمی استاد شجریان را دارید اینجا کلیک کنید.
Friday, March 28, 2008

بهار دلکش

تصنیف ابوعطا (حجاز)
شعر: ملک الشعرای بهار*
آهنگ: غلامحسین درویش (درویش خان) یا عارف قزوینی **
آلبوم: عشق داند، (بهار دلکش)***
بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد از آن که دلبر دمی به فکر ما نباشد
در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن که جنگ و کین با من حزین روا نباشد
صبحدم بلبل بر درخت گل «خدا» به خنده می‌گفت نازنینان را مه‌جبینان را «خدا» وفا نباشد
اگر که با این دل حزین تو عهدُ بستی حبیب من آخ با رقیب من چرا نشستی
  چرا دلم را عزیز من از کینه خستی
اگر که با این دل حزین تو عهدُ بستی عزیز من آخ با رقیب من چرا نشستی
  چرا دلم را حبیب من از کینه خستی
بیا در برم از وفا یک شب ای مه نخشب تازه کن عهدی «خدا» که برشکستی
بیا در برم از وفا یک شب ای مه نخشب تازه کن عهدی «جانم» که برشکستی

نوت

  بهار دلکش، تلویزیون ایران، ۱۳۵۱

*: ظاهرا اصل بیت آخر به این شکل است: «بیا در برم از وفا یک شب، ای مه نخشب، بت بهاری/ تازه کن عهدی، تازه کن عهدی، که برشکستی»
بند دوم تصنیف هم به این قرار است: «به باغ رفتم دمی به گل نظاره کردم/ چو غنچه پیراهن از غم تو پاره کردم/ روا نباشد اگر ز من کناره جویی/ که من ز بهر تو از جهان کناره کردم/ ای پری پیکر، سرو سیمین بر، بت بهاری/ مهوشی جانا، دلکشی اما، وفا نداری/ به باغ رفتم چو عارضت گلی ندیدم/ زگلشنت از مراد دل گلی نچیدم/ به خاک کوی تو لاجرم وطن گزیدم/ ببین در وطن، از رفیقانت وز رقیبانت چه‌ها کشیدم، از رفیقانت وز رقیبانت چه‌ها کشیدم»
**: مجله موسیقی شماره ۱۷، آلبوم ترانه‌های ایرانی، کتاب آهنگهای اصیل ایرانی و مجموعه آثار درویش خان، آهنگ را از درویش خان و مجله موسیقی شماره ۲۰ و آلبوم عشق داند آن را از عارف می‌داند. در کتاب تصانیف عارف (از ارشد تهماسبی) هم ذکری از این آهنگ نیست. کتاب تصنیفهای قدیمی دوامی هم می‌نویسد: «آهنگ از درویش خان و شعر از ملک الشعرای بهار است که در مجلس شورای ملی به نفع حریق زدگان شهر آمل تخصیص داده شده در سال ۱۲۹۴ خورشیدی خوانده و اجرا گردیده، بندهای دیگر در دیوان عارف[!!] آمده.»
***: اجرای این پست از آلبوم «عشق داند» گرفته شده، اجرای آلبوم «بهار دلکش» همراه با ارکستر پایور را از اینجا می‌توانید دریافت کنید.
Wednesday, March 26, 2008

پیام نسیم

تصنیف ابوعطا
شعر: حافظ
آهنگ: محمدرضا شجریان
آلبوم: پیام نسیم
ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی، برافروزی
چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را ضررها داد سودای زراندوزی، زراندوزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم  
                              غبار غم بیفشانی به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
جدا شد یار شیرینت  
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع که حکم آسمان این است اگر سازی اگر سوزی
می‌ای دارم چو جان صافی  
می‌ای دارم چو جان صافی صوفی می‌کند عیبش خدایا هیچ عاقل را
  خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
  خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
Saturday, March 22, 2008

پرواز با خورشید

آواز چهارگاه
شعر: فریدون مشیری
آلبوم: بوی باران
 
 
(مخالف)
 
 
بگذار که بر شاخه این صبح دلاویز
 
 
 
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
 
(مخالف)
 
 
آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال
 
 
 
پرگیرم از این بام و به سوی تو بیایم
 
 
پرگیرم از این بام و به سوی تو بیایم
 
(مخالف)
 
 
خورشید از آن دور از آن قله پر برف
 
 
 
آغوش کند باز همه مهر همه ناز
 
(مخالف)
 
 
سیمرغ طلایی پر و بالی است که چون من
 
 
 
از لانه برون آمده دارد سر پرواز
 
(مخالف)
 
 
پرواز به آنجا که نشاط است و امید است
 
 
 
پرواز به آنجا که سرود است و سرور است
 
(مخالف)
 
 
آنجا که سراپای تو در روشنی صبح
 
 
 
رویای شرابیست که در جام بلور است
 
(شکسته مویه)
 
 
آنجا که سحر گونه گلگون تو در خواب
 
 
 
از بوسه خورشید چو برگ گل ناز است
 
(مخالف فرود)
 
 
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد
 
 
 
چشمم به تماشا
 
 
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است
 
 
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است «یارا»
 
(زابل)
 
 
من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق است
 
 
 
راه دل خود را نتوانم که نپویم
 
(زابل)
 
 
هر صبح در آیینه جادویی خورشید
 
 
 
چون می‌نگرم او همه من، من همه اویم
 
(حصار)
 
 
او روشنی و گرمی بازار وجود است
 
 
او روشنی و گرمی بازار وجود است
 
 
 
در سینه من نیز دلی گرمتر از اوست
 
(حصار)
 
 
او یک سر آسوده به بالین ننهاده است
 
 
 
من نیز به سر می‌دوم اندر طلب دوست
 
 
من نیز به سر می‌دوم اندر طلب دوست
 
(منصوری)
 
 
ما هر دو در این صبح طربناک بهاری
 
 
 
از خلوت و خاموشی شب پا به فراریم
 
(منصوری)
 
 
ما هر دو در آغوش پر از مهر طبیعت
 
 
 
با دیده جان محو تماشای بهاریم
 
(مویه)
 
 
ما آتش افتاده به نیزار ملالیم
 
 
 
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
 
(مویه فرود)
 
 
بگذار
 
 
بگذار که سرمست و غزلخوان من و خورشید
 
 
 
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم
 
 
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم

*: هشت بیت اول حالت مثنوی دارد، از اینرو می‌توان آنها را مثنوی مخالف هم دانست.
+
۱بگذار که بر شاخه این صبح دلاویزبنشینم و از عشق سرودی بسرایم
۲آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبالپرگیرم از این بام و به سوی تو بیایم
۳خورشید از آن دور از آن قله پر برفآغوش کند باز همه مهر همه ناز
۴سیمرغ طلایی پر و بالی است که چون مناز لانه برون آمده دارد سر پرواز
۵پرواز به آنجا که نشاط است و امید استپرواز به آنجا که سرود است و سرور است
۶آنجا که سراپای تو در روشنی صبحرویای شرابیست که در جام بلور است
۷آنجا که سحر گونه گلگون تو در خواباز بوسه خورشید چو برگ گل ناز است
۸آنجا که من از روزن هر اختر شبگردچشمم به تماشا و تمنای تو باز است
۹من نیز چو خورشید دلم زنده به عشق استراه دل خود را نتوانم که نپویم
۱۰هر صبح در آیینه جادویی خورشیدچون می‌نگرم او همه من، من همه اویم
۱۱او روشنی و گرمی بازار وجود استدر سینه من نیز دلی گرمتر از اوست
۱۲او یک سر آسوده به بالین ننهاده استمن نیز به سر می‌دوم اندر طلب دوست
۱۳ما هر دو در این صبح طربناک بهاریاز خلوت و خاموشی شب پا به فراریم
۱۴ما هر دو در آغوش پر از مهر طبیعتبا دیده جان محو تماشای بهاریم
۱۵ما آتش افتاده به نیزار ملالیمما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
۱۶بگذار که سرمست و غزلخوان من و خورشیدبالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم
Monday, March 17, 2008

بوی باران

تصنیف چهارگاه
شعر: فریدون مشیری
آهنگ: حسین یوسف زمانی
آلبوم: بوی باران
بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه‌های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می‌رسد اینک بهار
می‌رسد اینک بهار خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه‌ها و دشتها خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه باز خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب خوش به حال آفتاب
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ
  هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ
Sunday, March 16, 2008

ایرانی

تصنیف ماهور
شعر: جواد آذر
آهنگ: پرویز مشکاتیان
آلبوم: سپیده
ایرانی به سر کن خواب مستی بر هم زن بساط خودپرستی
که چشم جهانی سوی تو باشد چه از پا نشستی
در این شب سپیده نادمیده تیغ شب به خونش در کشیده
امید چه داری از این شب که در خون کشیده سپیده
تیغ برکش آذرفشان نغمه‌ها را تندری کن
در دل شب رخ برفروز کار مهر خاوری کن
از درون سیاهی برون تاز پرچم روشنایی برافراز
تا جهانی از تباهی وارهانی دیو شب را تیر بر دل برنشانی
با خواری در روزگار ننگ باشد زندگانی
با خواری در روزگار ننگ باشد زندگانی
  مرگ به تا چنین زنده مانی
با خواری در روزگار ننگ باشد زندگانی
  مرگ به تا چنین زنده مانی
ای مبارز ای مجاهد ای برادر دل یکی کن ره یکی کن باره دیگر
راه بگشا سوی شهر روشنیها روزگار تیرگیها بر سر آور

نوت
Tuesday, March 04, 2008

روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست

آواز راست پنجگاه
شعر: حافظ، بابا طاهر
آلبوم: چشمه نوش
 
 
(جمله اول راست)
 
 
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
 
 
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
 
 
 
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
 
(جمله دوم راست)
 
 
ناظر روی تو صاحبنظرانند آری
 
 
ناظر روی تو صاحبنظرانند آری
 
 
 
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
 
(روح افزا)
 
 
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
 
 
 
خجل از کرده خود پرده‌دری نیست که نیست
 
 
خجل از کرده خود پرده‌دری نیست که نیست
 
(نغمه + پروانه)
 
 
از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش
 
 
 
غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
 
(جمله دوم نغمه)
 
 
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
 
 
ز نسیمش گردی
 
 
 
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
 
(بوسلیک + سپهر)
 
 
تا دم از شام سر زلف سیاهت نزنند
 
 
تا دم از شام سر زلف سیاهت نزنند
 
 
 
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
 
(سلمک)
 
 
من از این طالع سرگشته به رنجم
 
 
من از این طالع سرگشته به رنجم ور نی
 
 
 
بهره‌مند از سر کویت دگری نیست که نیست
 
(دشتستانی)
 
 
دلی دیرُم که بهبودش نِمی‌بو
 
 
 
نصیحت می‌کِرُم سودش نِمی‌بو
 
(دشتستانی)
 
 
به بادش می‌دهُم نش می‌بره باد
 
 
 
در آتش می‌نهُم دودش نمی‌بو
 
(دشتستانی)
 
 
اَلاله‌ی روزگارانُم تِه‌ای یار
 
 
 
بنفشه روزگارونُم تِه‌ای یار
 
(دشتستانی + بازگشت به راست پنجگاه از طریق پروانه)
 
 
بنفشه جو کنارونُم تِه‌ای یار
 
 
 
امید روزگارونُم تِه‌ای یار
 
(عراق)
 
 
شیر در بادیه عشق تو روباه شود
 
 
 
آه از این راه
 
 
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
 
(نوعی درآمد نوا)
 
 
من از این طالع سرگشته به رنجم ور نی
 
 
 
بهره‌مند از سر کویت دگری نیست که نیست
 
(گردانیه)
 
 
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
 
 
ز نسیمش گردی
 
 
 
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
 
(رُهاب)
 
 
ناظر روی تو صاحبنظرانند آری
 
 
 
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
 
(تصنیف نوا، میخانه)
 
 
از اینجا می‌توانید جزییات بیشتری پیدا کنید.
 
 
(نهفت + فرود به نوا)
 
 
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
 
 
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
 
 
 
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
 
 
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
 
(نهفت + بازگشت به راست پنجگاه)
 
 
آب چشمم که بر او منت خاک در توست
 
 
آب چشمم که بر او منت خاک در توست
 
 
 
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
 
 
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
 
(اصفهان + جامه‌دران + سپهر)
 
 
تا دم از شام سر زلف سیاهت نزنند
 
 
 
با صبا گفت و شُنودم سحری نیست که نیست
 
(جامه‌دران)
 
 
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
 
 
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
 
 
 
ور نه از ضعف در آنجا اثری نیست که نیست
 
(بیات راجع + جامه‌دران + فرود به اصفهان)
 
 
آب چشمم که بر او منت خاک در توست
 
 
 
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
 
(فرود به اصفهان)
 
 
غیر این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
 
 
 
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
 
(تصنیف اصفهان، سرخوشان)
 
 
از اینجا می‌توانید جزییات بیشتری پیدا کنید.
 
+
۱روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیستمنت خاک درت بر بصری نیست که نیست
۲ناظر روی تو صاحب نظرانند آریسر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
۳اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجبخجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست
۴تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردیسیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست
۵تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنندبا صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
۶من از این طالع شوریده برنجم ور نیبهره مند از سر کویت دگری نیست که نیست
۷از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوشغرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست
۸مصلحت نیست که از پرده برون افتد رازور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
۹شیر در بادیه عشق تو روباه شودآه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
۱۰آب چشمم که بر او منت خاک در توستزیر صد منت او خاک دری نیست که نیست
۱۱از وجودم قدری نام و نشان هست که هستور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست
۱۲غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود استدر سراپای وجودت هنری نیست که نیست

۱دلی دیرم که بهبودش نمی‌بوسخنها میکرم سودش نمی‌بو
۲ببادش میدهم نش میبرد باددر آتش می‌نهم دودش نمی‌بو

۱الاله کوهسارانم تویی یاربنوشه جو کنارانم تویی یار
۲الاله کوهساران هفته‌ای بیامید روزگارانم تویی یار